یکسال گذشت...


خداي من يکسال گذشت هرچه کردم ديدي و بخشيدي،

 

هراسان شدم، پناهم دادي

  

پي تقديري نيکو پرسان مي گشتم شب قدر مرا خواندي به سرخواني

 

پر از عشقت تا طلوع آفتاب گريستم و دستانم به سويت بلند.

 

 قلم رحمتت بر صحيفه تقديرم خواست که بنگارد :

 

تقدير نيکوي را هيهات با شروع صبحش کور کورانه تقدير ديگري را

 

جستجو کردم چهار فصل و دوازده ماه “يکسال”چه مي گويم؟

 

سالها گذشت… ده… بيست… سي…هرچه کردم ديدي

 

هرچه عفو کردينديدم چگونه است که رهايم نمي کني؟

 

چگونه است که از من نا اميد نمي شوي؟

 

خداي من، آواي ملکوتي يا مقلب القلوب و الابصار مي آيد

 

تو باز هم مرا مي خواني که بخوانمت

 

و اين منم با حسرت سالهاي رفته يا مدبر اليل والنهار

 

اين منم با هزاران اميد به سال پيش رو يا محول الحول و الاحوال

 

التماس مرا بشنوحول حالنا آرزويم اين است…

 

الي احسن الحال بوي خوش تحويل مي آيد ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 28 بهمن 1397برچسب:,ساعت 20:38 توسط معصومه بال افکنده| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com